مصاحبه اختصاصی آنتی بی بی سی با حسین قیانی پس از سفر حج
برخلاف
لافی که عده ای علاف می زنند خانواده های شهدا اغلب برای شمع، پروانه اند و
خامنه ای را اگر ماه بدانیم که بر منکرش لعنت، برایش ستاره. از خیل این
خانواده بی شمار، چند تایی شان با ما در سفر حج همراه بودند...
برای مشاهده ی مصاحبه به ادامه مطلب بروید .
آنتی بی بی سی :
سلام
انشاء الله که زیارتتون مقبول حق تعالی باشه .
اگه اجازه بدید اول کار در مورد وبلاگتون سوالی را بپرسم :
در این مدت حتماً کاربران نظرات زیادی در وبلاگتون گذاشتند .
قدیانی :
در
این ۲ هفته ای که نبودم چند نفر درباره خواهران و برادرانم در قطعه ۲۶
اراجیفی نوشتند و این رابطه معنوی و ولایی را به اوصافی زشت متهم کردند. به
این دوستان عرض می کنم اگر خیلی غیرت دارند مراقب خواهر و مادر خودشان
باشند. اینجا من همه خواهران بسیجی خود را مثل خواهران خودم دوست دارم و
همه برادران بسیجی خود را مثل برادر خودم. این اگر از نظر عده ای مشکل شرعی
دارد بهتر است به شدت از خواهر و مادر خود مراقبت کنند و الا از نظر مولای
ما خامنه ای ما ستاره ها همه خواهر و برادریم. این آرزو را هم عده ای به
گور ببرند که با حمله به خواهران و برادران “قطعه ۲۶″ وبلاگشان پر بیننده
شود.
آنتی بی بی سی :
برایم جالب بود که بعد از حج نظرتون رو درباره حج و ولایت بدونم .
قدیانی :
حج،
بی ولایت خامنه ای هیچ فرقی با بت پرستی ندارد. خدا طواف بر گرد خانه اش
را فقط به شرط پذیرش ولایت ولی اش قبول می کند. پس لعن علی عدوک یا علی و
لعنت خدا بر دشمنان خامنه ای.
آنتی بی بی سی :
هنوز برنگشته از حج به سرعت شاهد پست های جدیدتون هستیم . چه خبره؟
قدیانی :
من دارم می ترکونم!!
آنتی بی بی سی :
اینجور که شنیدیم شما در این سفر با ختنواده های شهدا همراه بودید .
لطفاً از سفر با این خانواده های عزیز برایمان تعریف کنید .
قدیانی :
برخلاف
لافی که عده ای علاف می زنند خانواده های شهدا اغلب برای شمع، پروانه اند و
خامنه ای را اگر ماه بدانیم که بر منکرش لعنت، برایش ستاره. از خیل این
خانواده بی شمار، چند تایی شان با ما در سفر حج همراه بودند. یکی پدر ۳
شهید بود که سعی صفا و مروه را با ویلچر انجام داد؛ پدر شهیدان عابدی. باز
هم بودند. خانواده شهید بروجردی مثلا نماینده ای در “کاروان صبح صادق” داشت
اما برای من از همه آموزنده تر و ارزنده تر رفتار و گفتار خانواده شهید
صیاد شیرازی بود. همسر عالیقدر صیاد در ادب و معرفت در ولایتمداری و
ایستادگی چیزی از صیاد کم نداشت. گاهی دزدکی نگاهی به ادعیه اش در دیار یار
می کردم و می دیدم از همه بیشتر برای مولای من و شما برای خامنه ای این
رهبر خوبان دعا می کند. دختر محترمه صیاد هم بود که با فرزندش یعنی نوه
صیاد آمده بود و برای من از همه جالبتر این بود که چقدر این فرزند سردار
شهید متواضع و خاکی است. گاهی اگر فرصتی دست می داد به جای آنکه از پدر خود
بگوید می نشست پای درد دل های پدر شهیدان عابدی و محرم راز این پیرمرد و
مرهم زخم های او می شد. یکی از پسران صیاد هم با ما همسفر بود و او هم در
ظاهر و باطن یاد صیاد را برای آدمی زنده می کرد و می دیدم گاهی همسر صیاد
با کمک عصا در دیار یار قدم می زد. این مختصر را نوشتم که بگویم بسیاری از
شهدای ما نه حج رفتند و نه کربلا. ۳۰۰ هزار شهید دادیم که اغلب به جای خانه
خدا طواف سرخ به جای آوردند و گرد خدای خانه نه در مکه که در فکه گردیدند.
معرفت داشته باشیم باید بوسه بر خاک کفش پای همسر صیاد بزنیم و از یاد
نبریم این نفسی که می کشیم از صدقه سر سر به دارانی بود که غریبانه سوختند
تا ما ایستاده زندگی کنیم. هر “اباالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار” که ما می
گوییم و اصلا هر بار که می توانیم آقا را ببینیم و چه می گویم همین نعمت
ولایت، همه اینها را ما مدیون صیادها هستیم. در روزگاری که صیاد نیست اما
همسر صیاد چه خوب برای بچه هایش مادری کرده. همه همسفران ما اذعان داشتند
به این موضوع. کامبیز دیرباز مثلا می گفت: چقدر خانم صیاد والامنش است.
آنتی بی بی سی :
معمولاً نویسنده هایی که از سفر حج بر می گردند سفرنامه خود را می نویسند .
شما یه همچین قصدی ندارید ؟
قدیانی :
بریده ای از سفرنامه حج عمره من با عنوان “کسی در میعاد” که به لطف خدا تا آخر مرداد چاپ خواهد شد.
آنتی بی بی سی :
راستی ! از این سفر برای سران فتنه و خواص بی بصیرت سو غاتی چی آوردید ؟
قدیانی :
از سفر حج برای تعدادی از سران فتنه و خواص بی بصیرت سوغاتی خریدم اساسی :
برای علی مطهری؛ تصویری از افندی معروف به عبد البهاء
برای ممد تمدن؛ بیبسی کولا
برای شیخ بی سواد؛ سپر ضد تجاوز
برای رهنورد؛ دشداشه داماد جده
برای آقای پرسه درمه؛ چراغ مه شکن
برای مهندس؛ منقل برقی
برای جاسبی؛ یکی از موقوفات ملک عبدالله
برای محسن رضایی؛ یک جام مخصوص ریختن زهر
برای راس فتنه؛ کل عربستان و ممالک محروسه
برای آقای ساکت؛ تخم کفتر
برای فائزه؛ ساندویچ مک دونالد
برای آقازاده فراری؛ هواپیمای اسباب بازی
برای …: پشگل شتر عایشه جهت تبرک
برای آقای ولایت مترو: بخشی از خاک تنگه احد
برای مریم قجر عضدانلو ابریشمچی رجوی؛ قرص ضد بارداری
برای محسن کدیور بی غیرت: پستانک
برای شوهر خواهر هوس بازش: داروی تقویت قوای سه گانه
و برای خواهر بیچاره اش: کهنه بچه
آنتی بی بی سی :
اما در آخر می خوام خاطره ای رو از زبان خودتون بشنوم .
قدیانی :
در
مسجد النبی نیمه شبی با ابوالقاسم طالبی نشسته بودیم به حرف. حکایت از هر
دری سخنی. این جناب کارگردان از آن آدمهایی است که روضه نخوانده شروع می
کند به گریه. یعنی خدا بزرگترین نعمتی که به طالبی داده همین اشک است. خدا
فکر کنم خیلی طالبی را دوست دارد. خدا البته همه میوه هایش را دوست دارد؛
خربزه را گلابی را سیب را انار را اما طالبی یک چیز دیگر است. صحبت ما با
طالبی کشیده شد به جاهای باریک و یک کوچه تنگ و تاریک که ناگهان دیدم مجید
مجیدی با تسبیح بلندی در دست دارد تک و تنها در صحن مسجد النبی قدم می زند.
لحظه ای بعد نگاهمان به هم گره خورد و ما چون نشسته بودیم، بلند شدیم و او
چون ایستاده بود آمد طرف ما و مصافحه و از این حرفها. طالبی مرا به او
معرفی کرد که حسین قدیانی است فرزند اکبر قدیانی. تا مجیدی اسم پدرم را
شنید دوباره مرا در آغوش گرفت و حتی دیدم که بغض کرده است. روزی در همایش ۸
ماه نبرد سایبری دوم همین کار را با من فرج الله سلحشور انجام داد که بعد
از مراسم دوستی به طعنه گفت: سلحشور را گرفته بودی در بغل و ول هم نمی
کردی! این دوست ما نمی دانست که پدرم آغازین سالهای حوزه هنری رفیق گرمابه و
گلستان سلحشور بود و با هم چه تئاترهایی که کار نکرده بودند. یعنی نه
سلحشور احمدی نژادی و نه مجیدی که برای موسوی فیلم ساخت هیچ کدامشان عاشق
چشم و ابروی من نیستند. مرا که می بینند یاد یکی از صمیمی ترین رفقای
شهیدشان می افتند. آنقدر که چند دقیقه مرا بو می کنند تا مگر بویی از بابا
اکبر به مشام شان برسد. من اتفاقا آدم مغروری هستم که معتقدم با نگارش “نه
ده” به شدت بوی پدر شهیدم را می دهم … کجا بودم؟ آهان! داشتم می گفتم که
مجیدی شروع کرد به خاطره گفتن از روزگار اول انقلاب و آن ایام که با پدرم
در بلوار کشاورز با منافقین و چپی ها بحث می کردند. مجیدی گفت: پدرت به شدت
طناز بود. یک روز که دید دعوای ما با گروه مخالف دارد به این بحثهای قهوه
خانه ای تبدیل می شود آمد وسط معرکه و به گروه مقابل گفت: شما مسلمان اید؟
آنها گفتند: بله. بعد پدرت گفت: اگر مسلمان هستید سوره حمد را بخوانید
ببینم. یکی شان شروع کرد به خواندن سوره حمد. بعد رو کرد به طرف آن یکی
گروه و همین دو سئوال را از آنها هم کرد. جواب آن یکی گروه هم مثل گروه اول
بود. بعد پدرت به هر دو گروه گفت: شما که همه تان مسلمان هستید و سوره حمد
را هم بلدید. دیگر چرا دارید با هم دعوا می کنید؟! همدیگر را بوس کنید،
خلاص!
بابا اکبر
راستش شخصیت جالبی داشت. نفوذ عجیبی داشت. هر جا می رفت عمدتا محور جمع می
شد. مثلا خاطرات سلحشور از روزگار رفاقت پدرم با محسن مخملباف برای خودش به
تنهایی کتاب قطوری می شود. این محسن مخملباف روزگاری علاوه بر اینکه با
پدرم رفیق صمیمی بود همسایه ما هم بودند؛ در سه راه آذری. جنوب غرب تهران.
یادم هست و بیشتر خواهرم که ۴ سالی از من بزرگتر است به خوبی در یاد دارد
که مخملباف اغلب دخترش که دقیق نمی دانم آن زمان سمیرا بود یا حنا به شدت
می گرفت به باد کتک. از کوره که در می رفت کنترل کردنش سخت می شد و چقدر هم
تنگ نظر بود. حالا را نگاه نکنید رفته در بغل آمریکا دارد از حقوق بشر حرف
می زند.
داشتم
می نوشتم که مجیدی و طالبی شروع کردند به صحبت از کارهایی که در دست دارند.
مجیدی می خواهد فیلمی بسازد از دوران کودکی حضرت رسول و طالبی هم فیلمی از
فتنه و هر دو در دو جناح مخالف هم به لحاظ فکری اما راستش همان شب بعد از
تمام شدن حرفهای مان برای هر دوی این عزیزان در مسجد النبی ۲ رکعت نماز
خواندم که کارشان بگیرد. بعد هم ۲ رکعت نماز خواندم برای اهالی “قطعه ۲۶″.
در مسجد پیامبر بدجوری هوس “قطعه ۲۶″ را کردم. یعنی الان آمار بازدید کننده
های وبلاگم چقدر است؟ چند نفر آن لاین هستند؟ و از این حرفها که دیدم این
“قطعه ۲۶″ یک سنگر است. من اینجا از خودم تعریف نمی کنم دارم از یک سنگر
حمایت می کنم که یک لبنانی به شانه ام زد و رشته افکارم را پاره کرد.
پرسید: ایرانی هستی؟ گفتم: بله. گفت: فتنه خوابید؟ گفتم: بله. گفت: خامنه
ای خوب است؟ گفتم: بله. گفت: شما قدر رهبرتان را نمی دانید. جنگ ۳۳ روزه را
همه دنیا به نام نصرالله نوشتند اما سید حسن فقط سرباز خامنه ای ست. گفتم:
از بچه های حزب اللهی؟ گفت: نه. گفتم و گفت اما یک حرفش بد جوری با
احساسات من بازی کرد؛ اینکه گفت “شما قدر خامنه ای را نمی دانید”. من که به
گمانم وقتی آقا گفت “این عمار”، خدا برای همه ما حتی ما مثلا بسیجی ها
گناه بزرگی در پرونده اعمال مان ثبت کرد. ما هم به نوبه خودمان علی را تنها
گذاشتیم. ۹ دی خیلی زودتر باید رخ می داد. خیلی زودتر. خدایا! نکند آن
دنیا وقتی از ما درباره نعمت ولایت سئوال می کنی، شرمنده روی زیبای ماه
باشیم. خامنه ای! ما را ببخش.
آنتی بی بی سی :
تشکر از این که وقتتون رو در اختیار ما قرار دادید .